توضیحات
نقد و بررسی کتاب دختری که رهایش کردی نوشته جوجو مویز
از آغاز بشریت تا کنون هنر پیوند دهنده نسلها و انسانها بوده است. هیچگاه هنر نمرده و همیشه در قلبها زنده است. کتاب دختری که رهایش کردی The Girls You Left Behindبه قلم نویسنده نام آشنا جوجو مویز به رشته تحریر در آمدهاست. این کتاب در سال 2010 به چاپ رسید. کتاب دختری که رهایش کردی همانند دیگر آثار جوجو مویز با استقبال بسیاری روبرو شد. مویز داستان این کتاب را با یک نقاشی آغاز میکند. این نقاشی مانند یک کاتالیرزور، دو داستان عاشقانه را با یکدیگر پیوند میدهد.
داستان دختری که رهایش کردی بین فرانسه اشغال شده در طول جنگ جهانی اول و لندن قرن 21 پلی را ایجاد میکند. این کتاب در دو بازه زمانی متفاوت یکی در فرانسه و زمان جنگ جهانی اول و دیگری در لندن و زمان حال اتفاق میافتد. در زمان جنگ جهانی اول فرانسه توسط نازیها مورد حمله قرار میگیرد. طبق رسوم جنگ تمامی مردان شهر باید به جنگ بروند.
خلاصه کتاب
در یک دهکده فرانسوی کوچک، مرد نقاشی به نام ادوارد و همسرش سوفی زندگی میکنند. این زوج زندگی عاشقانه و آرامی دارند. اما جنگ و اعزام ادوارد به جبهها زندگی این دو را از هم میپاشد. ادوارد قبل از رفتنش یک پرتره از تصویر سوفی را به او هدیه میدهد. این پرتره آنقدر زیبا و رباینده است که محال است فردی با دیدنش عاشق زن درون تصویر نشود. اما با رفتن ادوارد دهکده به دست نازیها میافتد. به همین دلیل تمامی زنان مجبور به کار در هتلی در فرانسه میشوند.
در این شرایط یکی از فرماندهان نازی پرتره سوفی را میبیند و عاشق او میشود. فرمانده به سوفی پیشنهاد ازدواج میدهد. اما سوفی آن را رد میکند. مدتی بعد خبری از ادوارد میرسد. ادوارد در یک اردوگاه اسیر شده و در شرایط بدی قرار دارد. سوفی برای نجات ادوراد باید تصمیم خطرناکی بگیرد. اما سوفی بیخبر از آینده است. ادوارد هرگز از جنگ باز نمیگردد. در جریان غارت آثار هنری نازیها در جنگ جهانی دوم این پرتره سفر طولانی را آغاز میکند.
صد سال بعد داستان جدیدی در لندن آغاز میشود.
مردی به نام پُل آثار هنری مسروقه را خریده و به صاحبان آنها باز میگرداند. در یکی از روزهای سال 2006 شاگرد پُل پرتره زیبای زنی را که صد سال قدمت دارد به او نشان میدهد. این پرتره آنقدر چشم نواز است که پُل تصمیم میگیرد آن را به همسرش لیو هدیه دهد. این پرتره برای لیو عجیب و مرموز است.
در این کتاب تصویر سازی بینظیری وجود دارد. این داستان عاشقانه شما را همراه با خود به فضای جنگهای جهانی میبرد.شما به همراه سوفی در کوچههای اشغال شده پاریس قدم میزنید. همراه او دلتنگی و غم از دست دادن ادوارد را لمس میکنید. به علاوه همراه لیو وارد دنیای یافتن زن درون پرتره میشوید. داستان دختری که رهایش کردی سراسر احساس است. این کتاب یکی از پر طرفدارترین آثار جوجو مویز در کشورمان محسوب میشود. کتاب دختری که رهایش کردی بارها به چاپ رسیدهاست. به علاوه مترجمان بسیاری به ترجمه این کتاب پرداختهاند.
دربارهی نویسنده کتاب دختری که رهایش کرد، جوجو مویز
پائولین سارا جو مویس با نام هنری جوجو مویز Jojo Moyes در دنیا شناخته میشود. او در چهارمین روز از ماه آگوست سال 1969 در انگلیس چشم به جهان گشود. او فارغ التحصیل رشته روزنامهنگاری از دانشگاه سیتی Cityانگلستان است. قبل از حضور در دانشگاه مویز به شغلهای بسیاری از جمله بروشور نویسی در یک باشگاه، تایپیست بیانیههای نَت وست NatWest و تایپ خط بریل برای نابیناها مشغول بود. او در حالی که در مقطع لیسانس در دانشگاه رویال هالووی Royal Holloway در حال تحصیل بود، برای روزنامههای استینز نیوز Stains News و ایگام Egham نیز کار میکرد. مویز در سال 1998 دستیار سردبیر خبر در روزنامه ساندی مورنینگ شد. به علاوه در سال 2002 به عنوان خبرنگار هنر و رسانه انتخاب شد.
جوجو مویز در سال 2002 وارد عرصه نویسندگی شد. در اوایل کار نویسندگی، او سه نسخه خطی از داستان را نوشت که همگی رد شدند. او اولین کتاب خود را در این سال با نام «باران پناهنده» Shaltering Rain منتشر کرد. این کتاب با استقبال بسیار خوبی روبرو شد. این امر انگیزهای برای نوشتن آثار دیگر در او شد. وی بیشتر وقت خود را از سال 2002 به نویسندگی اختصاص دادهاست. اما مقالات بسیاری را هم برای روزنامه دیلی تلگراف مینویسد.
آثار این نویسنده جوایز بسیاری از جمله جایزه برترین رمان عاشقانه را بدست آورد . از دیگر آثار منتشر شده توسط این نویسنده به ماه عسل در پاریس، بازهم من، کشتی عروسها، من پیش از تو، من پس از تو و … اشاره کرد. با اقتباس از آثار خانم مویز فیلمهای سینمایی بسیاری نیز ساخت شد. جوجو مویز هم اکنون به همراه همسر روزنامهنگار و سه فرزندشان در مزرعهای در گریت سمفورد Great Sampford زندگی میکند.
بخشی از کتاب دختری که رهایش کردی
روزها گذشت. من و هلن کارهای هر روز را مثل دو هنرپيشه انجام میدادیم. شاید از دور مثل هميشه به نظر میرسیدیم، ولی هرکداممان به نوعی معذب بودیم. هیچ کداممان درمورد آن چه اتفاق افتاده بود حرفی نمیزدیم. من خیلی کم میخوابیدم، گاهی فقط دو ساعت. اشتها نداشتم. ترسی که در وجودم ريشه دوانده بود مثل یک مار دور شکمم محکم میپیچید. حتی اگر بقیهی وجودم درحال متلاشی شدن بود.
مجبور بودم به اتفاقات آن شب سرنوشت ساز فکر کنم و خودم را بابت ساده و احمق بودنم سرزنش کنم؛ بابت غرورم!چون مطمئنا غرور باعث شده بود این فلاکت برایم اتفاق بیفتد. اگر وانمود میکردم که از توجه فرمانده خوشحال هستم. اگر وانمود میکردم که هنوز دختر داخل نقاشی هستم ممکن بود تحسین او را برانگیزم و برندهی آن موقعیت شوم.