توضیحات
نقد و بررسی کتاب کتابخانه نیمه شب
کتابخانه نیمه شب به نویسندگی مت هیگ، رمانی است درباره دختری که از زندگی فعلی خود ناراضی است و برحسب حادثه در یک کتابخانهای ظاهر میشود که میتواند زندگیهای دیگری که میتواند داشته باشد را ببیند. این رمان شما را با قوه تخیلتان به زندگیهای دیگر میبرد. نویسنده این کتاب را با فکر به این نوشته که انسانها همیشه در حسرت تصمیمهایی که نگرفتهاند و استعدادهایی که پرورش ندادهاند هستند. ولی اگر میشد زندگی دیگری را تجربه کرد و آن را مثل یک کتاب از قفسه کتابخانه برداشت، اوضاع چقدر فرق میکرد؟ آیا زندگیهای دیگری که میتوانستید داشته باشید، بهتر از زندگی فعلیتان خواهد بود؟
کتابخانه نیمه شب، سرکشی به زندگیهای دیگر
شاید برایتان سوال پیش آمده که کتابخانه نیمه شب درباره چه موضوعی است؟ کتابخانه نیمه شب (The Midnight Library) درباره زندگی دختری به نام نورا است که زندگی خود را غرق در بدبختی و بدبیاری میبیند. نورا هر تصمیمی که گرفته اشتباه بوده و در زندگی خود احساس ناکامی میکند. او تصمیم میگیرد به زندگی خود پایان دهد. اما اتفاقی میافتد و او ناگاه خودش را در یک کتابخانه میبیند. هر کتاب یک زندگی دیگر است که نورا میتواند داشته باشد. او حالا فرصت آن را دارد که زندگیاش را تغییر دهد و تصمیمات اشتباهی که گرفته را جبران کند. اما آیا زندگیهای دیگری که نورا میتواند داشته باشد، بهتر از زندگی فعلیاش است؟ این کتابخانه قوانین سفتوسختی هم دارد و نورا باید به آنها پایبند باشد؛ وگرنه عواقب سختی منتظرش خواهد بود.
خلاصه کتابخانه نیمه شب به این صورت است که نورا فرصتی پیدا کرده تا شکستهایش را جبران کند و به درون خود نگاهی بیندازد. این کتابخانه جادویی، جایی است که او میتواند برای پیدا کردن ارزشهای درونی خود وقت بگذارد، رویاهای کودکیاش را دنبال کند، روابط شکستخوردهاش را جبران کند و زندگیای که همیشه میخواسته را بسازد. نویسنده شما را با داستان همراه میکند تا شما نیز بتوانید به زندگی و ارزشهای درونیتان نگاهی دوباره بیندازید. شما میتوانید همقدم با نورا، زندگیهای دیگری که میتوانستید داشته باشید را نگاه کنید و تصمیمات تازهای بگیرید. نویسنده طوری داستان را روایت کرده که قوه تخیل شما قوی میشود و میتوانید زندگی حقیقیای که در جستوجویش هستید را پیدا کنید.
این اثر یکی از پرفروشترین آثار نیویورکتایمز است و توانست جایزه گودریدز ۲۰۲۰ از نگاه مخاطبان را از آن خود کند. نسخه حاضر توسط «محمدصالح نورانیزاده» به فارسی برگرداند شد و انتشارات کتاب کولهپشتی آن را در سال ۱۴۰۰ منتشر کرد.
واشنگتن پست درباره آن گفته: «کتابی خواندنی که روحیهتان را عوض میکند!» و نیویورکتایمز نوشت : « رمانی بی نهایت جذاب. در دنیای آشفته امروزی، این همان کتابیست که به آن نیاز داریم.»
درباره مت هیگ، نویسنده کتاب
مت هیگ (Matt Haig) بهعنوان یکی از بهترین نویسندگان و روزنامهنگاران انگلیسی شناخته میشود که بعد از نوشتن کتابخانه نیمه شب، به شهرت جهانی رسید. او در سال ۱۹۷۵ در شفیلد انگلستان متولد شد و در رشتههای تاریخ و زبان انگلیسی تحصیل کرد. او در گذشته به افسردگی مبتلا بود و توانست به سلامتی از آن دوره عبور کند. مت هیگ تلاش کرده تا بخشهایی از تجربه خود درباره افسردگی و ابعاد آن را در رمان خود منعکس و با مخاطبان درباره احساس ملال و افسردگی صحبت کند. این نویسنده پرفروش کتابهای موفق دیگری مثل «یادداشتهایی درباره سیارهای ناآرام»، «آرام باش بیاعصاب» و «چگونه زمان را متوقف کنیم» نوشته و منتشر کرده است.
مطالعه این کتاب به چه کسانی پیشنهاد میشود؟
اگر به مطالعه رمانهای خارجی علاقه دارید، از مطالعه کتابخانه نیمه شب لذت خواهید برد. ژانر کتابخانه نیمه شب رمان داستان بوده و یکی از محبوبترین داستانها و رمانهای انگلیسی است که قدرت تخیل شما را قوی میکند و خواندن آن بسیار لذتبخش است. شما میتوانید قدرت تخیل خود را قوی کنید و درباره اهمیت تصمیمهای بزرگ و کوچکی که در زندگی میگیرید بیشتر مطلع شوید.
ترجمههای مختلف کتابخانه نیمه شب در ایران
کتابخانه نیمه شب یکی از کتابهایی است که چندین بار توسط مترجمهای مختلف، به فارسی ترجمه شد است. از جمله نسخههای موفق این کتاب میتوان به ترجمه «مهسا صباغی» و ترجمه «مهسا قنبری» اشاره کرد.
در بخشی از کتاب کتابخانه نیمه شب میخوانیم
نورا با وجود سردرد و حال بدی که بهخاطر الکل شب قبل داشت از راهروی چوبی ساده و بدون تزیینی گذشت و به سالن غذاخوری کوچکی رسید که بوی ترشی ماهی کیلک میداد. چند محقق علمی دیگر هم در سالن نشسته بودند و صبحانه میخوردند. نورا برای خودش قهوه سیاه و مقداری نان چاودار خشک و بیات گرفت و نشست. دورتادورشان و آنسوی پنجرهها زیباترین منظرهای داشت که نورا در تمام عمرش دید بود. جزایریخی مانند صخرههای سنگیای که سفید و تمیز شد باشند در میان مه دید میشدند.
نورا هفده نفر دیگر را در سالن غذاخوری شمرد. یازده مرد و شش زن. تنها نشست. اما کمتراز پنج دقيقه بعد مردی با موهای کوتاه و تهریشی که دو روز دیگر میشد آن را ریشی کامل دانست پشت میز او نشست. مرد هم مثل بیشتر حاضران اتاق کاپشن به تن داشت اما اصلا به او نمیآمد. بیشتر به قیافهاش میخورد که باید در سواحل جنوب فرانسه باشد. شلوارکی مارکدار و تیشرت آستین کوتاه صورتیرنگ به تن داشت. به نورا لبخند زد. نورا سعی کرد این لبخند را برای خودش ترجمه کند و بفهمد چه رابطهای با همدیگر دارند. مرد مدتی نوا را تماشا کرد و بعد صندلیاش را روی زمین کشید تا روبهرویش بنشیند. نورا دنبال گردنآویز او گشت، اما کارت شناساییای به گردن مرد آویزان نبود. نورا نمیدانست که باید اسم او را بداند یا نه.
مرد گفت: «من هوگو هستم.» خیال نورا را راحت کرد. «هوگو لفور. تو نورایی، درسته؟»
«اره.»
«توی مرکز تحقیقاتی سوالبارد دیدمت اما هیچوقت سلامعلیک نکردیم. بگذریم. فقط میخواستم بگم مقالهت درباره یخچالهای تپنده رو خوندم و شگفتزده شدم.»
«واقعا؟»
«آره. منظورم اینه که همیشه برام جالب بود که چرا فقط اینجا این رفتاررو نشون میدن و نه هیچجای دیگه. واقعا پديده عجیبیه.»
«زندگی پراز پدیدههای عجیبه.»