توضیحات
افسون خارها
افسون خارها نوشتهی مارگارت راجرسون رمانی فانتزی برای مخاطب نوجوان است. داستان این رمان پرفروش نیویورک تایمز که نامزد دریافت جایزهی لینکلن نیز شد است. دربارهی دختری به نام الیزابت است که در جهانی خیالی زندگی میکند که در آن کتابها موجوداتی زندند و قدرتهایی جادویی دارند. زمانی که الیزابت متهم به قتل میشود، باید از کسی کمک بگیرد که تاکنون از او میترسیده است: از یک جادوگر.
درباره کتاب افسون خارها
مارگارت راجرسون (Margaret Rogerson) در کتاب صوتی افسون خارها (Sorcery of Thorns) نیز همانند اثر دیگرش، «وسپرتین»، جهانی خیالی و جذاب را خلق کرده است. داستان کتاب افسون خارها، در جهانی به نام آسترمیر میگذرد که در آن کتابها موجوداتی زندهاند و از جادویشان میتوان برای کارهای خیر یا نیات پلید بهره برد. شخصیت نقش اول این داستان، الیزابت، در نوزادی جلوی کتابخانهی سامرشَل که پر از این کتابهای جادوییست رها شده بوده. او توسط کتابداران این کتابخانه بزرگ شده است و امیدوار است خودش هم روزی به یکی از این کتابداران تبدیل شود و در این کتابخانه به زندگیاش ادامه دهد. کتابخانهای که او در آن 16 سال از زندگیاش را سپری کرده است، یکی از 6 کتابخانهی بزرگ آسترمیر است.
الیزابت
در طول یک شب، الیزابت با شنیدن صدایی از خواب بیدار میشود. او در کتابخانه برای پیدا کردن منشأ صدا میگردد و متوجه میشود همه خوابیدهاند. او بوی بدی را در یکی از اتاقها میشنود. بویی که یک سال پیش، زمانی که جادوگری به نام ناتانیل تورن در حضورش طلسمی را اجرا کرد بود هم شنید بود. الیزابت از کودکی متوجه شد بود باید از جادوگران بترسد، چون آنها به جای اینکه قدرتشان را از کتابها بگیرند. سالهای عمرشان را به یک شیطان میدهند و در عوض قدرتهای جادویی پیدا میکنند. آمدنه این بو در کتابخانه به این معنی بود که جادویی در آنجا در حال اجرا است.
ناتانیل و سیلاس
الیزابت در ادامهی کتاب افسون خارها، شمشیر رییس کتابخانه و همینطور جسدش را پیدا میکند. و متوجه میشود که یکی از کتابهای جادویی آنجا، به هیولایی خطرناک تبدیل شد و رییس کتابخانه را کشت است. الیزابت با هیولا درگیر میشود و او را میکشد. ولی زمانی که بقیه از این موضوع خبردار میشوند، به جای اینکه از او تقدیر به عمل آورند. به او تهمت میزنند که او رییس کتابخانه را کشت است و هیولا را ایجاد کرد است. مقرر میشود که الیزابت به شهر فرستاد شود تا در دادگاه مورد قضاوت قرار بگیرد. و نگهبان او در طول مسیر، کسی نیست جز ناتانیل و خدمتکارش، سیلاس.
زمانی که الیزابت، ناتانیل و سیلاس در ادامهی کتاب افسون خارها به شهر میرسند. مورد حملهی اهریمنان قرار میگیرند و پس از مبارزهای که بین آنها و این اهریمنان در میگیرد. الیزابت به جای فرار کردن، اهریمنی را از یک پسربچه دور میکند و قبل از اینکه بیهوش شود، متوجه میشود سیلاس هم یک شیطان است. ولی چرا او به مراقبت از انسانها میپردازد؟ چرا او و ناتانیل با الیزابت رفتار خوبی دارند؟ آیا الیزابت در مورد آنها اشتباه میکرده است؟…