توضیحات
مترجم دردها
کتاب مترجم دردها، مجموعه ای از داستان های کوتاه نوشته ی جومپا لاهیری است که نخستین بار در سال 1999 به چاپ رسید. کاراکترهای این مجموعه از داستان های جذاب و تأثیرگذار از لاهیری، با قدم گذاری روی مرز میان سنت های هندیِ به ارث گذاشت شد. و سرگشتگی های دنیای مدرن، به دنبال عشقی ورای محدودیت های فرهنگی و زمان هستند. در یکی از داستان های این اثر فوق العاده موفق، زوجی هندی-آمریکایی باید با غم از دست دادن فرزندشان مواجه شوند در حالی که به خاطر قطع شدن برق، محل زندگی شان در بوستون در تاریکی فرو رفت است.
در داستانی دیگر، مترجمی که در حال نشان دادن مناطقی از هند به خانواده ای آمریکایی است، با اعترافات حیرت انگیزی رو به رو می شود. جومپا لاهیری با بینش فرهنگی کم نظیر و مهارت های منحصر به فرد خود در داستان سرایی، مجموعه ای را خلق کرده که به این راحتی ها از ذهن مخاطب پاک نخواهد شد.
درباره کتاب مترجم دردها
مترجم دردها عنوان کتابی با نه داستان کوتاه از «جومپا لاهیری» نویسنده بنگالیتبار آمریکایی است که در سال ۲۰۰۰ انتشار یافته و جایزه پولیتزر را در داستاننویسی از آن خود کرده است. عنوان داستانهای این مجموعه از این قرار است: «موضوع موقت»، «وقتی آقای پیرزاده برای شام میآمد»، «مترجم دردها»، «دربان واقعی»، «جذاب»، «خانهٔ خانم سن»، «این خانهٔ متبرک»، «معالجهٔ بیبی هالدار» و «سومین و آخرین قاره». لاهیری در داستانهای این کتاب، آگاهانه مضامین و درونمایههای خاصی را طرح کرده است. او آگاهانه میکوشد به آمریکاییان هندی تبار، نگاهی متفاوت داشته باشد.
بیشتر این داستانها بر محور جابهجایی یا غربت و از خود بیگانگی میگردد. در آغاز داستان موضوع موقت میخوانیم: «اطلاعیه میگفت موضوع موقت است: برقشان پنج شب، شبی یک ساعت قطع میشود؛ از ساعت هشت. در برف و بوران اخیر یکی از سیمهای برق قطع شد و کارگردان بنا داشتند این شبها که هوا گرمتر بود سیم را وصل کنند. خاموشی محدود به خانههای این خیابان ساکت پر دار و درخت میشد که با ایستگاه تراموا و ردیف مغازههای نماآجری چند قدم بیشتر فاصله نداشتند.
و شبا و شوکمار سه سال بود در همین خیابان زندگی میکردند. شبا اطلاعیه را با صدای بلند و بیشتر برای خودش تا شوکمار خواند. گفت: چه خوب که قبلش خبر دادند. بعد رفت طرف آشپزخانه و بند کیف چرمی را که از جزوههاش باد کرده بود از روی شانه سر داد و انداخت وسط هال. شلوار گرمکن خاکستری پوشید بود با بارانی سرمهای و کفش کتانی سفید. سر سی و سه سالگی شکل و قیافهٔ زنهایی را پیدا کرده بود که یکموقع ادعا میکرد محال است عین آنها لباس بپوشد.»